بزن بر زنگ تنهایی بیـا بر آستان از نو
که زخم از ریشه می سوزد نمک از این و آن از نو
دوباره خانه بر پا کن خدا در قبله تنها شد
تبر بر دوش پیدا شو خدایان پاسبان از نو
بیا بر عرشه توحید فلک را باز جاری کن
که نوح از پا بیفتادست زمین و آسمان از نو
عصا و دست بیضا کو کسی در طور بیدار است
زمین را مار بلعیده کمند ساحران از نو
زمان در بند تثلیث است خدا را تکه می خوانند
مسیحا جامه بر تن کن صلیب از جانیان از نو
حضورت را هویدا کن پریشان موی و بی پرده
کجا هستی و خاموشی نگاه از من ! نگاه از تو ؟!
می آموزمت
لبخندت را
زیبائیت را!
به کدام زبان زنده ی دنیا حرف می زنی
که مرده ها در خاک زبان بازمی کنند؟!
که پرستوهای چله نشین
به ویرانه های تنت مهاجرت می کنند؟!
تمرینت می کنم
مثل مردی که آنقدرتمرین زندگی کرد تا مرد
من اما قول میدهم هرگزنمیرم!
بیا این فنجان قهوه را تلخ ترازهمیشه بنوشیم
دستانم، خالی ازبودنت که می شود
بوی مرگ می گیرد!
تکرارت می کنم
مثل نت هائی که هرروزتکرارم می کنند!
مثل آکاردئونی که آنقدربالا و پایین میشود
تا درسرانگشتان پیرمرد، سربه ریتم درآورد!
باید خودم را ازمیان این نت های نارس
سالم به دنیا بیاورم!
جهان با ما بیگانه است
و تو هرروز
ازیک فنجان قهوه ی تلخ به دستم می رسی!
این مجسمه ساز
هنوزمی تواند خطوط روی پیشانیت را
خط به خط حفظ کند
وتورا ازمیان هزاران خطوط در هم
سالم به دنیابیاورد!
ما به دنیا آمده ایم
دنیا به ما نمی آید!
تو هر روززیباتر به دنیا می آیی
دنیا هرروززیباترمی شود!
می آموزمت
لبخندت را
زیباییت را!